یکشنبه، شهریور ۱۹

*
رفته بودم با كسي حرف بزنم كه كهنگي اش بيشتر از بقيه بود. صرفاً به خاطر ِ غرغرهايي
كه مي دانستم حوصله ي هر كسي جز چند نفري را سر مي برد.
خب خودم هم حوصله ي غرغرهاي كسي را ندارم.
دو ساعت بعد
توي راه ِ برگشت توي خيابون غرغرهايم را به ياد نمي آوردم
ذهنم پر شده بود از شكل ِ كلمه هايي كه بوي گندش ذهنم را پر كرده بود.
سخت است
آدم ببيند كسي كه روزي
سخت ترين بود توي ذهنش، حالا شده آدمي غريب احوال....
---
Posted by: Abysmal @