html>

  SeCreT GaRdeN

 
 



سه‌شنبه، خرداد ۹  





Life's a Dream
We are Dreaming
So
Race the moon
Catch the wind
Ride the Night to the End
Seize the day
Stand Up for the Light


*
كم كم دارم گرم مي شوم و احساس ِ شادماني مي كنم. اين هنوز هيچ چيز ِ
فوق العاده اي نيست.فقط كمي شادي ِ كوچك.
ته گودالي لزج، ته زمان ِ ما پهن مي شود. لحظه هاي پهناور و نرمي كه مانند ِ لكه ي روغن از
طرفِ لبه به بيرون بزرگ مي شود.
هنوز زاييده نشده
پير است.
انگار بيست سال است
مي شناسمش.





---

Posted by: Abysmal @

یکشنبه، خرداد ۷  







*

صبح بود و من در وجودم بعد از شبی طولانی از دوردست صدای خروسی را می شنیدم.
با فریاد ِ سومش،
خودم می دانم
که به چه کسی خیانت کرده ام.






*
فايده نداره
هميشه اتاق هاي با نقطه ي انجماد به من مي افتد.


*
يه پاك كننده ي قوي
براي همه ي حس هايي كه ناخواسته تزريق كردند و رفتند.


---



Posted by: Abysmal @

دوشنبه، خرداد ۱  








*
هميشه از دريا حراست ميشه، حتي در مواقعي كه ميلي به زندگي نداره.
مثل آدمهايي كه عزم رفتن ندارند، فقط ميخواهند در اين دنيا بمانند، زندگي كنند، در سكون زمان.





*
تنها کسی که برای خودش بزرگترین جا رو اشغال نمی کنه، میتونه به خودش بخنده.





*
تنها هستم. يكشنبه براي همه ي مردم تمام شده است و از همين الان فكرشان متوجه دوشنبه مي شود.
اما براي من نه دوشنبه اي در كار است و نه يكشنبه اي.
فقط روزهايي هستند كه نامنظم يكديگر را هول مي دهند و بعد ناگهان... كشفي جديد شايد.
هيچ چيز تغيير نكرده و با اينهمه همه چيز به طرزي متفاوت وجود دارد.
سرانجام ماجرايي برايم پيش مي آيد و وقتي از خودم پرس و جو مي كنم، ميبينم اين منم
كه شب را مي شكافم. مثل ِ قهرمان ِ يك رمان شاد مي شوم.






*
با تمام ِ اين ها
با تمام ِ اين فاصله هاي توخالي
با تمام ِ سعي ِ تو براي كمرنگ تر شدن
مي خواهم بگويم
مي خواهم بگويم
من هنوز هم مانند ِ بچه اي وابسته به آغوش ِ مادر
به آغوشت وابسته مانده ام.





*
راه ِ حلي نداري؟
كوتاه و بي درد.





*
يه مدت درازي خوابيده بوديم كنار هم، نه حرف مي زديم و نه كاري مي كرديم.
با هم بوديم
ولي
فكرامون
هر كدوم يه طرف بود.
















---

Posted by: Abysmal @

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶  


*
لحظه هاي زندگيم اين روزها انقدر با جايگزين ِ‌ تو پر مي شود كه گاهي حتي ديگر فراموش
مي كنم كه تويي هم در يك زماني كه گذشته و حالش اصلا مهم نيست وجود دارد.
فراموش مي كنم، زماني كه ميايي حالم را بپرسي
خودم را نگه دارم كه مثلا، من از تو
از تو
از تو
لعنتي.
همين چند شب پيش بود كه گوشه ي تخت، با يك دست تلفن را نگه داشته بودم
و همينطور بدون ِ دليل مي خنديدم و با دستِ ديگرم اشكهاي گرمم را از روي گونه هايم
جمع مي كردم..... و او نفهميد.
نفهميد و گفت دوستم دارد.


*
به نظرش من خيلي تيزم.
انقدر تيز كه ميتونم به همه چي يه خراش كوچيك ِ خون آلود بدم !

----

Posted by: Abysmal @

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰  

*
دفتر ِ سوالات من
هنوز هم خيس ِ گريه هاي بي جواب ِ توست.





*
همه ي اتفاق هاي مهم زندگي من در همين ماه اتفاق افتاده.
عاشق شدن در عين ِ بي خيالي
سفرهاي بي فراموشي
كوچ ِ تاثيرگذارترين افراد زندگيم
وارد شدن ِ آدمهايي كه من را شكل دادند
...
و
متولد شدنم.





*

من هنوز هم باورم نمي شود كه پنج روز پيش بود كه ما نصفه شب را رفتيم در آن
رستوران ِ سنتي ِ فرودگاه نشستيم، نسكافه و كيكي خورديم و بهم خنديديم. و نفهميديم
آنشب هيچ هواپيمايي آمستردام نميرفت.
اصلا همه ي آن هواپيما ها داخلي بودند! ما به چه مي خنديديم ؟
مي بيني ؟
من هنوز با اتاق ِ جديدم، با كلمه ي دوري
با هيــچ با پـــوچ....... مشكل دارم.
مسخره است.
ميدانم.






*
من اول خاطره ي چشمهايش را فراموش كردم، بعد خاطره ي اندامش را.
لبخندش را تا هنگامي كه توانستم به ياد داشتم و سپس، يك سال قبل آن را نيز فراموش كردم.....












---

Posted by: Abysmal @