html>

  SeCreT GaRdeN

 
 



سه‌شنبه، اردیبهشت ۴  

*
اشكش رو در آوردم
اشكي كه چهار سال ِ تموم نذاشته بود بريزه
من يه شب ِ .....
از خودم بدم اومد.







*
وقتي تنهايي
وقتي كز كردي
وقتي بارون مي زنه روي شيرووني
وقتي برگهاي سبز ِ درخت خودشون رو رسوندن تا دم ِ پنجره ي اتاقت
وقتي هوا، حال و هواي يه روزاي ِ گه و يادت مياره
وقتي دلت مي گيره
وقتي مي خواي بكني از همه چيز و دو تا بال در بياري مثل ِ اون تبليغ ِ‌ ردبول
وقتي...
وقتي دلگيري
و
تنها........









---------------

Posted by: Abysmal @

دوشنبه، فروردین ۱۳  

*
شايد اين اولين باري باشد كه دوست ندارم بفهم ارديبهشت دارد مي آيد. نه به خاطر
اينكه يك سال به سنم اضافه مي شود
نه
به همان دلايلي كه دو ماه را به خاطرش با خودم جنگيدم تا برود جزوِ‌ خاطره هاي
فراموش شدني.....
انقدر همه چيز سريع و باور نكردني اتفاق افتاد كه نفهميدم چه وقت به كجا خوردم كه
همه جايم از ضربه اش كبود شد.
حالا
اين فرورديني كه نفهميدم كي آمد تمام مي شود و باز من مي مانم و ارديبهشت ِ لعنتي
راستش را بخواهي
همه ي اميدم شده اي تو
بلكه با تو اثري از ضرب ديدگي نماند روي تنم .
هنوز هم به انزوا نمره ي بيست مي دهم ، به شب و به انزوا
پريشب هديه اي كه سال پيش از دست ِ كثيف ِ هرزه اي گرفته بودم ، هديه دادم به كسي
كه تولدش رفته بودم.
شب اش هم جلوي چشم ِ همه ي ماهي ها
او را بقل كردم
و هرچه لذت بود به اش دادم
با همه ي وجودم.













---

Posted by: Abysmal @