سه‌شنبه، شهریور ۷
*
من تو را خوب گشتم.
نه آسمانت سقف آرامش من بود، نه تنت ملجأ آرامشي، نه قلبت در مختصات عشق ِ كودكانه ام كه
بتوان در صفحه ي چهار بخش ِ روزگار اين دو نقطه را حتي با كلك روي هم منطبق كرد
عزيزترين
فريب ِ
روزهايم.
*
شهامت داشته باش
آ
ر
ز
و
كن.
Evans Blue_ Cold
Hello, I'm your martyr, will you be my gangster
can you feel my trigger hand, moving further down your back
when you hide, hide inside that body
but just remember that when I touch you
the more you shake, the more you give away
cold, but I'm still here, blind, 'cause I'm so blind
say never we're far from comfortable this time
cold, now we're so cold, mine, and you're not mine, say never
we're far from obvious this time
wait, another minute here, time will kill us after all
now can you feel its second hand wrapped around your neck
so fall into my eyes and fall into my lies
but don't you forget
the more you turn away, the more I want you to stay
...
---
Posted by: Abysmal @
یکشنبه، شهریور ۵
*
كار همه امان همين شده، شب را به صبح بدوزيم و صبح را به شب و تمام ِ ثانيه ها را به هم
تا از رفت و آمد عقربه ها چيزي نفهميم.
گاهي اوقات هم به خطاي ديدمان دل خوش مي كنيم.
*
آدم ها، تحمل خوشبختي را ندارند.
بدون ِ ترديد طالبشند، ولي همين كه بهش مي رسند، حرص مي زنند و خواب ِ چيزهاي
ديگر و مي بينند.
خودم، يكي شان.
*
Cascada
I miss You
---
Posted by: Abysmal @
دوشنبه، مرداد ۳۰
*
حواسم نيست.
خودم را وادار مي كنم كه به حرف هاي كسي كه رو به رويم هست خوب گوش كنم تا لااقل ايندفعه
جوابش را درست بدهم. چشمهايم را مي اندازم توي چشمها و سرم را مستقيم رو به روي صورتش.
حرف مي زند، لبخند مي زند، تٌن ِ صداها كم و زياد مي شود، نگاهش را پايين مي اندازد، گاهي هم
حتماً لبخندهاي تلخ مي زند كه نشان مي دهد حرفي كه زده برايش دردناك بوده.....
خب، من دارم گوش مي كنم.
گوش مي كنم و حواسم نيست.
گوش مي كنم و حواسم نيست كه به خودم قول داده ام ايندفعه به حرفهايش گوش مي كنم تا جوابي
از سر ِ باز كردن ِ وظيفه اي از سر بدهم.
گوش مي كنم و حواسم نيست كه مادرم مي گويد نگران ِ پدرت شدم.
به حرف هاي سولماز گوش مي كنم و بدون ِ حواس، سرد لبخند مي زنم.
نمي خواهم بگويم لباس ِ اين زمانه بر تنم سنگيني مي كند يا دردي بزرگ گلويم را فشار مي دهد
يا هر آنچه كه من را بي حواس كرده، قضيه چيز ديگري ست.
نگرانيم اين است كه هيچ نقطه اي در دنيا نيست كه جاي امنم باشد.
نمي دانم از ترس است يا ترديد كه هر لحظه بيشتر در خودم فرو مي ريزم.
مانده ام كه چطور با اين همه ريزش نابود نشدم.
مثل كشتي ِ شكسته اي كه مدام امواج كف آلود دريا او را در ساحل عق مي زنند
مي رفتم و مي آمدم
خلق مي شدم و دوباره مي مردم.
حواسم را جمع مي كردم و حواسم نبود كه حواس پرتي باز هم روانه ي زندگي ام شده.
*
تو يه سنگ ِ‌كيلومتر شماري
يه سنگ ِ كيلومتر شمار
كنار ِ جاده.
آرام و خونسرد.
براي همين است كه انقدر به ات احتياج دارم.
---
Posted by: Abysmal @
پنجشنبه، مرداد ۲۶
*
نوزده سالگيم مثل ِ يك هواي صاف ِ نرم و پنبه اي گذشته بود... چهار ماهي ميشد. چهره ي تازه، ديگر
چهره ي خودم بود، حفظش كرده بودم، سالديده تر شده بود ولي نه آنقدرها كه بايد مي شد.
فكر مي كنم بدترين قسمت ِ هر چيزي زماني اتفاق مي افتد كه در بهترين حالت باشي...
آغاز بيست سالگي ام خودم را پرت كردم در فريادها و جيغ هايي كه من را همرنگ ِ جمع مي كرد.
يك غافلگيري توسط ِ آينه كافي بود. جالب بود، انگار كتابي بود كه تند مي خواندمش.
او را ديدم و با سوت و هو از صحنه ي نمايش بيرونش كردم.
نمي دانستم چه اسمي روي اين كتاب بايد مي گذاشتم، يك درام ِ فريبنده يا يك تراژديك ِ عبوس.
چيزي كه باعثِ خالي شدنم از دلهره ميشد و ترس را آني به خاك مي ماليد، دو صفحه ي
هميشه سفيد ِ اول و آخر ِ كتاب بود.
همان ها كه آدم بعد از تمام كردن ِ كتاب
هر چه دل ِ تنگش خواست
تويش
مي نويسد.
حال و هواي غريبي دارد آن دو صفحه ي سفيد.
---
Posted by: Abysmal @
سه‌شنبه، مرداد ۲۴
*
Execution of a Teenage Girl in Neka - IranThis video has been broadcasted in Australia on "ABC" Channel on August 7th, 2006
On August 15th, 2004 a 16-year-old girl was hanged in a public square in Neka, Iran, a small industrial town by the Caspian Sea. Her death sentence was for crimes against chastity. Her name was Atefah Sahaaleh. The only evidence against Atefah was her own forced confession. Atefah railed against her judge in court for its unfairness, but this was her undoing. Judge Haji Rezai, who was also the local mullah, prosecutor and head of the city administration, personally obtained permission from Iran's Supreme Court to execute her, and put the noose around her neck himself before she was hoisted on a crane jib arm to her death. Using undercover footage, eyewitness accounts and drama recontruction, this film tells an unforgettable story of the life and tragic death of an ordinary teenage girl under Iran's mullahs.
Related Video:
Posted by: Abysmal @
یکشنبه، مرداد ۲۲
*
“Show Your Bones is what happens when you put your finger in a light socket,” says singer Karen O. “Maybe there is some of that electric current flowing through the tracks of our album illuminating us from the inside out for you to laugh at and cry to or fry to. Or not.” Karen O, drummer Brian Chase and guitarist Nick Zinner recorded the album with producer Squeak E Clean and mixed with Alan Moulder. The follow-up to 2003’s Fever To Tell, Chase says “in the early stages the music was STRETCHED WIDE and then tightened up.”
پ.ن: آهنگاشو به زحمت خودتون Search كنيد.
اوليشم به نظر ِ من Tick باشه بهتره.
دوميشم مثلا Procelain باشه.
سوميش! با خودتون
*
موجوديتم جا به جا شده.
چيزي كه از من مانده دختري ست كه موقع بيدار شدن مي ترسد.
---
Posted by: Abysmal @
دوشنبه، مرداد ۱۶
*
فكر نمي كنم كسي بتواند رشته هاي گنديده ي ياد تو را
از چروك هاي كرم رنگ ِ مغز من پاك كند.
پس همان جا باش،
تا كپك بزني.
*
اينجا براي عشق هاي كپك زده
ارزني قيمت نيست.
---
Posted by: Abysmal @
Posted by: Abysmal @
یکشنبه، مرداد ۱۵
*
ديگر عادت كرده ام.
هيچوقت زود خوابم نمي برد، حتي حالا، با اين خستگي هاي تازه ي زندگيم.
انگار زندگي دارد چهره ي واقعيش را نشانم مي دهد. نمي خواهم سخت بگيرم يا اغراق كنم اما
چيزي كه در اين زندگي انكارم كند، مطمئنا همان چيزيست كه اول از همه من را مي كشد !
در درجه اي از حرارت زندگي، اگر روح و خون را با هم مخلوط كنيم، در كنار تناقص ها شايد آسوده
زندگي كردن آنقدرهام ديگر مشكل نباشد. احتمالا چون نسبت به ايمان و وظيفه بي اعتنا تر مي شويم.
آنوقت ديگر تعجب نمي كنم كه ايتاليا سرزمين ِ زناي با محرم هاست.
تعجب نمي كنم براي علامت سوال ِ بزرگي كه هنوز هم براي جواب مقابلش جاي خالي هست.
از اينكه بهاي يك آرامش، تمام ِ زندگي باشد تعجب نمي كنم.
از اينكه ميل به لذت بردن را از دست داده ام تعجب نمي كنم.
تعجب نمي كنم كه جواب ِ لبخند، بقض هاي بزرگ باشد.
تعجب نمي كنم از اين ميل ِ گنگي كه به تنها بودن دارم.
تعجب نمي كنم كه حتي حيوانات هم به زندگي چنگ بزنند.
خودم را به نفهمي نمي زنم ولي از چشم ِ من سعادت فرشتگان بي معناست.
---
Posted by: Abysmal @
چهارشنبه، مرداد ۱۱
*
زمانه ي عجيبي ست !
مي داني؟
گاهي در شهر ِ خودم احساس ِ غربت مي كنم، با مردم خيابان هم آشنا نيستم.
نمي دانم، شايد بايد قلبت وسعت تمام دردهاي دنيا را داشته باشد.
روراست كه باشيم مي بينيم چيزي هم عوض نمي شود.
---
Posted by: Abysmal @
