html>

  SeCreT GaRdeN

 
 



دوشنبه، مرداد ۳۰  

*
حواسم نيست.
خودم را وادار مي كنم كه به حرف هاي كسي كه رو به رويم هست خوب گوش كنم تا لااقل ايندفعه
جوابش را درست بدهم. چشمهايم را مي اندازم توي چشمها و سرم را مستقيم رو به روي صورتش.
حرف مي زند، لبخند مي زند، تٌن ِ صداها كم و زياد مي شود، نگاهش را پايين مي اندازد، گاهي هم
حتماً لبخندهاي تلخ مي زند كه نشان مي دهد حرفي كه زده برايش دردناك بوده.....
خب، من دارم گوش مي كنم.
گوش مي كنم و حواسم نيست.
گوش مي كنم و حواسم نيست كه به خودم قول داده ام ايندفعه به حرفهايش گوش مي كنم تا جوابي
از سر ِ باز كردن ِ وظيفه اي از سر بدهم.
گوش مي كنم و حواسم نيست كه مادرم مي گويد نگران ِ پدرت شدم.
به حرف هاي سولماز گوش مي كنم و بدون ِ حواس، سرد لبخند مي زنم.
نمي خواهم بگويم لباس ِ اين زمانه بر تنم سنگيني مي كند يا دردي بزرگ گلويم را فشار مي دهد
يا هر آنچه كه من را بي حواس كرده، قضيه چيز ديگري ست.
نگرانيم اين است كه هيچ نقطه اي در دنيا نيست كه جاي امنم باشد.
نمي دانم از ترس است يا ترديد كه هر لحظه بيشتر در خودم فرو مي ريزم.
مانده ام كه چطور با اين همه ريزش نابود نشدم.
مثل كشتي ِ‌ شكسته اي كه مدام امواج كف آلود دريا او را در ساحل عق مي زنند
مي رفتم و مي آمدم
خلق مي شدم و دوباره مي مردم.
حواسم را جمع مي كردم و حواسم نبود كه حواس پرتي باز هم روانه ي زندگي ام شده.








*
تو يه سنگ ِ‌كيلومتر شماري
يه سنگ ِ كيلومتر شمار
كنار ِ جاده.

آرام و خونسرد.

براي همين است كه انقدر به ات احتياج دارم.





















---

Posted by: Abysmal @