html>

  SeCreT GaRdeN

 
 



سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶  


*
لحظه هاي زندگيم اين روزها انقدر با جايگزين ِ‌ تو پر مي شود كه گاهي حتي ديگر فراموش
مي كنم كه تويي هم در يك زماني كه گذشته و حالش اصلا مهم نيست وجود دارد.
فراموش مي كنم، زماني كه ميايي حالم را بپرسي
خودم را نگه دارم كه مثلا، من از تو
از تو
از تو
لعنتي.
همين چند شب پيش بود كه گوشه ي تخت، با يك دست تلفن را نگه داشته بودم
و همينطور بدون ِ دليل مي خنديدم و با دستِ ديگرم اشكهاي گرمم را از روي گونه هايم
جمع مي كردم..... و او نفهميد.
نفهميد و گفت دوستم دارد.


*
به نظرش من خيلي تيزم.
انقدر تيز كه ميتونم به همه چي يه خراش كوچيك ِ خون آلود بدم !

----

Posted by: Abysmal @