html>

  SeCreT GaRdeN

 
 



چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰  

*
دفتر ِ سوالات من
هنوز هم خيس ِ گريه هاي بي جواب ِ توست.





*
همه ي اتفاق هاي مهم زندگي من در همين ماه اتفاق افتاده.
عاشق شدن در عين ِ بي خيالي
سفرهاي بي فراموشي
كوچ ِ تاثيرگذارترين افراد زندگيم
وارد شدن ِ آدمهايي كه من را شكل دادند
...
و
متولد شدنم.





*

من هنوز هم باورم نمي شود كه پنج روز پيش بود كه ما نصفه شب را رفتيم در آن
رستوران ِ سنتي ِ فرودگاه نشستيم، نسكافه و كيكي خورديم و بهم خنديديم. و نفهميديم
آنشب هيچ هواپيمايي آمستردام نميرفت.
اصلا همه ي آن هواپيما ها داخلي بودند! ما به چه مي خنديديم ؟
مي بيني ؟
من هنوز با اتاق ِ جديدم، با كلمه ي دوري
با هيــچ با پـــوچ....... مشكل دارم.
مسخره است.
ميدانم.






*
من اول خاطره ي چشمهايش را فراموش كردم، بعد خاطره ي اندامش را.
لبخندش را تا هنگامي كه توانستم به ياد داشتم و سپس، يك سال قبل آن را نيز فراموش كردم.....












---

Posted by: Abysmal @